دیدید بعضی از آدم ها یه موقع یه حرفی میزنند بعد به خودشون
میگند چه اشتباهی کردند
و چرا این حرف را زدند ! حالا ممکن
این حرف از روی راستگوی باشه
یا از روی خودی نشون دادند !
یکی از این آدمها پسر خاله بنده است که نمیدونم از روی صداقت
یا از روی خودی نشون دادن این کار را کرده
، داستان از این قرار که :
من چند روز پیش رفته بودم خونه خالم دیدم توی حیاطشون یک
عالمه کاور ورزشیه ! اونقدر زیاد بودن که روی طناب جا نشده بود
و یه تعدادشون روی درخت آویزون شده بودن
! خیلی تعجب کردن
از خاله ام پرسیدم این همه کاور برای چیه ؟ ایشون گفتند : مربی
فوتبال باشگاه پسر خاله اینام گفته کی خونه اش به باشگاه نزدیکتر
پسر خاله من هم دستشو بلند کرده و گفته آقا ما ، مربی هم نه
گذاشته و نه برداشته به پسرخاله ام گفته : چون خونه شما نزدیک
همه کاورای بچه ها را ببر خونتون بشور بیار
! پسر خاله بنده هم با
یه گونی کاور ورزشی میاد خونه
و بسیار ناراحت
. چون خاله من
وسواسه و دست به این کاور ها نمیزنه ! بعد هم خاله ام به
پسر خاله ام گفته من این کاورها را توی ماشین نمیندازم و خودت
باید بری همه را توی حیاط با دست بشوری
و بعد هم بیای بری
حموم
!!!!!!!!! حالا وقتی تصور میکنم پسر خاله ام چه شکلی این
همه کاور را توی حیاط با دست شسته نا خداآگاه خنده ام
میگیره
اگه شما هم جای من یهو وارد حیاطی میشدید که پر از کاورهای
رنگ و وارنگ باشه و بدونید خالتون وسواس داره و تصور کنید
چقدر پسرخاله ام غرغر شنیده و همه را بادست شسته خنده تون
میگیره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پ.ن. انقدر این چند روز پسر خاله ام را دست انداختیم
که دلم
براش میسوزه !
نویسنده: یاغی(سه شنبه 86/6/27 ساعت 1:55 عصر)